نمیدانم از بی پروایی های جوانی ام بگویم

یا از سکون و عادی شدن امروزم...

خجالت زده ام

از تمامی پل های خراب شده و خراب کرده پشت سرم

از واژگانم نیز...

و امروز باز آمده ام

بعد ترکی از عادات روز مره ام

امروز روز رهایی من است

و بزرگترین پند من به آدمیان این است

عزیزانم، گاهی چشم فرو بستن و نادانی بهتر از دانستن و حقیقت است...

که ژرفا و سنگینی حقیقت گاهی عجیب میشکند کمر انسان را

و بهبودی نخواهد داشت...

بدرود زندگی

بدرود حرکت...