گاهی چقدر سخت میشه حرف زد

چقدر سخت میشه خندید، گریه کرد، ناله کرد، داد زد...

و سختتر اینکه اینا رو به کسی گفت...

مهدی کجایی؟


نمیخواستم این موضوع رو مطرح کنم که چرا اینقدر عصبانی بودم و هنوز هم هستم، اما دوستانی کامنت گذاشته بودن (خصوصی و عمومی) که توضیح میخواستن... دو سه روز پیش با یکی از دوستام که طرفدار اصلاح طلب ها بود و روحانی! رفتیم ستاد مرکزی این آقا (میدان بوعلی)، خیلی شلوغ بود و مردم و مخصوصا قشر جوان تجمع کرده بودند و یه سری داخل ستاد بودن و یه سری هم خارج بعد از یه ربع بیست دقیقه به دوستم گفتم بریم، داشتیم میرفتیم که متوجه شدم تو اون شلوغی یه دختره که بغل دستم داره راه میاد میگه بیشعور دستتو بنداز! آخه یه پسره دستشو انداخته بود رو شونه دختره (که البته بد حجاب هم بود... بعدش دیدم چهار پنج نفر هم که دوستای اون پسره بودن شروع کردن به دست انداختن به دختره............. خلاصه دورش کردن و مثه موج ریختن دورو بر دختره و..... خونم جوش اومد گفتم بی ناموسا ولش کنید اینو که گفتم ترسیدن و عقب کشیدن و دختره سریع فرار کرد...

ای خدااااااااااا

حالا خوبه عصر بود و هوا تاریک نشده بود...

واقعا گاهی اوقات از مرد بودن و کلا از انسان بودن خودم شرمم میشه...

دیگه نای نوشتن ندارم یعنی اصلا دستم به قلم نمیره...

آری برادرم

آری خواهرم

آنگونه شده بود که اینگونه شد...

کاش...

کاش میدانستیم در قبال این ثبت مطلب های الکی مسئولیم

کاش میدانستیم در قبال دوستت دارم های الکی مسئولیم

کاش میدانستیم مسئولیت چیست

کاش میدانستیم زندگی زنده بودن نیست

کاش میدانستیم زنده بودن زندگی نیست

کاش میدانستیم بودن، هستن است...

کاش میدانستیم جواب اشک لبخند نیست

کاش میدانستم این تعارض ها

کاش میدانستیم این تفاوت ها

کاش میدانستیم دانستن را

کاش میدانستیم کاش را...  را   را    را    را    ر    آ !