امراض روحی به سبک مردانه

آمد بر روی زمین و کشت و زنده کرد و برای آزادی، شهوت، قدرت، مقام و... جنگید و دوباره کشت و مرد...

این روزها در ایران خدا نیاره روزی رو که یه مونث بخواد دم از آزادی و فرار از محدودیت بزنه، دلش بخواد یه روز یا

شب تنها بیاد بیرون و خلوتی داشته باشه واسه خودش...

به قول یکی از دوستان آدم شرمش میشه ادامه بده این بحث رو...

یادمه یه روز قدیم قدیما با یکی از دوستام رفته بودیم مراسم عروسی یکی از رفقا که بعدش واسه سیگار

کشیدن از ملت که جیغ و فریاد راه انداخته بودن یه کم دور شده بودیم بعد اعتماد به نفس این دوستمون هزار و

999 بود! پرسیدم هی فلانی به نظرت دخی هایی که وایسادن اونجا کدوماشون دارن مارو میپان؟! هه برگشت

گفت خوب مسلما همشون توجهشون سمت ماست دیگه! (جدی گفتا) گفتم عزیزم اینجایی که وایسادیم تاریکه

(شبم بود زیر یه درخت که نوری زیرش نبود) پس دچار توهم نشو، بعدش کلی خندیدم بهش...

حالا از این نوع توهمای جنس موافقم که بگذریم خدا نیاره روزی رو که یه جنس موافق بخواد مورد توجه یه جنس

مخالف قرار بگیره... بارها شنیدم بابا طرف آویزونمه و باید...

حالا تو بی جنبه گی، مذکر جماعت رکورد تمام موجودات جهان رو شکسته از تک سلولی بگیرید تا گودزیلا

ما تو فامیلامون یه خانمی هست که به دلایل امنیتی! نمیتونم بگم کیه! خخخ

من واقعا از شناختی که از مذکر جماعت دارم اگه این اتفاقا میخواست واسه اونا بیفته نمیدونم

آخر عاقبتشون چی میشد، این خانومه که واقعا هم از همه لحاظ بیسته، چیزایی که به من میگه رو به یکی از

این بی جنبه ها بگه خدا میدونه چی فکر میکنن راجعبش، چند نمونه میگم واستون

یه روز تو یه مراسم داشتم ظرفارو جمع میکردم و یه جورایی کمک میکردم که وارد آشپزخونه شدم یهو نمیدونم

سکسکه کرد چی کرد که یه صدایی اومد (نه عزیزم مطمئن باش از دهنش بود) برگشت گفت کاوه تورو دیدم

اشتهام باز شد که بخورمت، طوری گفت که حتی چند تا از خانم های دیگه که تو آشپزخونه بودن زبونشونو گاز

گرفتن و بعد از رفتنمم بهش پریدن...

یا یه دورانی بود همش به خواهر و مادر من میگفت کاوه خیلی خوشگله و...

هر وقتم میرفتیم خونشون یهو که نگام بهش میفتاد میدیدم تابلو زل زده بهم

(خواهشا دیگه نگید اعتماد به نفست بالاست و... من خوشگل نیستم، اما دیدید آدم بعضی اوقات یکی به دلش

میشینه که دیگران میگن زشته و... من همونم آره همونی ام که الان گفتم) اما خدایش خیلی خوشگلم خخخ

اما خداوکیلی همه این اتفاقایی که گفتم و بقیه اش و هم که نگفتم رو میگذارم پای اینکه دوسم داره،همین

یه دوس داشتن خیلی ساده یه علاقه خیلی ساده، یه حس پاک، یه حس خواهرانه

مثه تمام دوستای این محیط مجازی و بازدید کنندگان وبم که دوسشون دارم

مثل سحری که خدافظی کرد و واسه همیشه رفت (وبلاگ تنفر نامه) که هنوزم گاهی بار منفی میده بهم

آخه یه بار اینو به یکی گفتم (البته جاش بود که بهش بگم) طرف برگشته بود میگفت خاک تو سرت تو چقدر پرتی

طرف....

واقعا گاهی از مذکر بودن خودم خجالت میکشم که اینقدر گاهی مقام مرد رو پایین میارن...

چی بگم حقیقت اینه که وقتی میخوای ازمذکر جماعت بگی مطمئنن باید فیلتر شی که بتونی حرفاتو کامل

کنی شاید این جمله آخرم همه حرفم در مورد مردها باشه

قال علی (ع): دشمن مرد شکم اوست...

و کیه که ندونه شکم = شهوت -  بنابراین مرد = شهوت  متاسفانه...

از حق نگذریم مردهایی هم هستن که خیلی آبرومند و درست زندگی میکنن ولی خوب خدایش هم کم اند...

و در آخر اینکه حرف زدن درمورد هر دو جنس مونث و مذکر خیلی بیشتر از اینا فضا و زمان و بحث و گفتگو میطلبه

که از حوصله بنده خارجه...

بدرود

امراض روحی به سبک زنانه

آخه چی بگم؟

اوایل میگفتم ارزشش رو نداری و کامنتاتو حذف میکردم اما مثه اینکه الان قضیه برعکس شده و باید یه پست بزنم

واست!

آخ راستی دارم پست میزنم، آقا داستان از این قراره که یکی یواش یواش داره میره رو اعصابم که نمیدونم از

اطرافیانه یا اوطرافیان! منم یه آدم حساس...

اینو میگم که نه فقط شما بلکه واسه خیلی های دیگه درس باشه که نکنن از این کارا

ما تو محیط حقیقی خودمون موندیم دیگه اینجا که دنیای مجازیه پس بکن تو گوشت! اینو، که

عشق و عاشقی مجازی ممنوعه واسمون

اوایل قبل اینکه وبلاگمو حذف کنم و دوباره بسازمش، یعنی حدودا دو سال پیش با یکی از دوستانه مونث مجازی

هم همین مسئله پیش اومد که بعد از توضیح از جانب بنده قضیه ختم به خیر شد و رفع سوءتفاهم شد و الان هم

به هم سر میزنیم و یه جورایی دوستی اجتماعی از نوع مجازیش داریم باهم اما...

چند تا نمونه از اتفاقاتی که برام افتاده رو مینویسم که دخترای وطنی فکر نکنن از دماغ فیل افتادن و دچار توهم

نشن که بد مریضیه خدایش، و خداوکیلی یکی از دلایلی که همیشه منو به این فکر میندازه که از ایران برم همینه

که چی؟ که دخترای وطنی فکر میکنن مذکر جماعت همه باید اسماعیلشون بشن و بی چون و چرا پیش

مرگشون بشن! و تو هر رابطه ای که یه مذکر بخواد با یه مونث داشته باشه حتما قصدش دوستیه، حتما میخواد

مخ بزنه، حتما میخواد... بابا ول کنید تورو خدا کی میخواید بزرگ بشید آخه؟!

متاسفانه متاسفانه اغلب مذکر جماعت هم همینطورن تا اونجایی که چشممون کار میکنه

اینا رو میگم نه به خاطر اینکه تعریفی از خودم کرده باشم که بنا به گفته مقام های بلند مرتبه جهان!

تعریف از خود ... خوریه! پس من هیچوقت از این کارای بد بد نمیکنم فقط میخوام بعضی از این مونث های وطنی

بدونن  که یه مقدار واقع بین باشن و...

یه روز واسه کروکی کشیدن با دفتر و دستک به یه کاروانسرای قدیمی رفته بودم که بعدر از اتمام کار اومدم

سمت خیابان تا برگردم خونه و سوار یه ماشین بشم که از قضا فقط صندلی جلو ماشین خالی بود یهو همزمان یه

دختره هم اومد سمت ماشین (که من یه مقدار زودتر) سوار شدم که یهو دختره گفت آقا جلو دو نفر سوار

میکنید؟ راننده گفت آخه ایشون.. گفت اشکال نداره با هم میشینیم، درو باز کرد که بشینه، گفتم شرمنده آبجی

واسه شما اشکال نداره اما واسه ما داره، شما بفرمایید اگه عجله دارید من با ماشین بعدی میام، خلاصه با یه

ماشین دیگه اومدم...

بازم بگم؟

یه بار یه جا عروسی یکی از دوستان دعوت بودم که از قضا کمبود وسیله پیش اومد و خانواده دوستم از اونجایی

که منو میشناختن و چند باری هم دیده بودنم و میدونستن با دوستم صمیمی ام با من اومدن که فاصله هم زیاد

بود حدود 60-70 کیلومتر آقا خدایش هم اصلا نیم نگاهی هم به هیچکس نداشتم اونجا، عروسی تموم شد و

رفتم خونه که، نرسیده پیامک اومد که ممنون خیلی زحمت کشیدید و من فلانی ام خواهر فلانی و...

خلاصه کنم خواهر دوستم، دختر دایش، و از همه بدتر زن داداش دوستم جدا جدا و با هزار قسم که به کسی

نگید و... تور پهن کرده بودن واسم که خدایش همشونو به طرز فجیهی خخخخخ که دیگه نمیتونم بگم چطوری، طرد

کردم. اینا افتخار نیست، بدبختیه...

بازم بگم؟

یه دختره نمیدونم از کجا شماره منو آورده بود که کلی قسم میداد که به خدا دوست دارم و عاشقت شدم و...

که بعده ها دونستم کیه و بدتر از همه اینکه فهمیدم نامزد کرده و باز اومده بوده سراغ من که ردش کردم و

بعد ازدواجش هم باز زنگ و اس که... منم یادمه آخرین بار گفتم به خداوندی خدا اگر یکبار دیگه شمارتو ببینم یا

بفهمم دوباره تو مزاحمم شدی میام جلو در خونتون همه چیور به همه میگم، که خدارو شکر اونم شرش کنده شد

بازم بگم؟

خسته شدم به خدا، من نمیگم تا به حال شیفته کسی نشدم اما بس کنید تورو خدا

من اون وقتی که 21 سالم بود با یه دختر 27 ساله دوست بودم که بهم میگفت میخوام سجدت کنم حالا بعضی

ها شاید فکر کنن دختره مشکل داشته و... که باید بگم من دختری به شایستگی و زیبایی و خلاصه هر چی

که شما بگید تو عمرم ندیده بودم، بی خیال بابا اه

حرف آخر

اگه تا لان حرف آخر رو نگرفتید دیگه هیچی

هیچی بابا هیچی...

نژادی

یادته یه روزی یه جایی به رقبات میپریدی و میگفتی: دولت باید فضای اقتصادی کشور رو سامان بده و......

شعارات هم همینا بودن دیگه؟

دولت مردمی و مبارزه با فساد مالی و...

احمدی جان! اینطور که پیداست اگه چند سال دیگه میموندی فکر کنم دیگه کار به جایی میرسید

که از کشور های همسایه برامون آذوقه و کمک های اولیه و دارو میفرستادن

دمت گرم با ریاست جمهوریت، کاری کردی که ملت بفهمن چه هاله بزرگی دور سرشون هست!

که البته بازم بعید میدونم فهمیده باشن!

این آخری هم عجب پارادوکسی بودا، نه؟!

اصلا ملت بیاید باهم بگیم سیب و بخندیم به همه چی به دنیامون به آخرتمون به همه چی به همه چی

حتی به این: /.../ !

تو این سه تا نقطه و این دوتا // خیلی حرف بودا خیلییییی...

اصلاً داداش فندک داری؟

ادامه نوشته

تقدیم به تمامی دوستان خوبِ مجازی و حقیقی ام!

زندگی قمار نیست

این بی خبران قمار می پندارندش

زندگی، نه کار است و نه بار

و نه هزیان و دروغ

و نه راس آمدنِ این قافیه ها

زندگی حیات است، نه حیاط!

حیات

میفهمی؟!

زندگی...

باور کن!

به خدا

باور کن

زندگی حییییییات است

زندگی حضضضضور است

زندگی وجججججود است

خواه بد پنداری

خواه نیک پنداری

زندگی حیات است...

اگر آبی نوشی ز حیات

جان یابی

به خدا جان یابی

خواه بر مبل سیاهِ مشکلات و احزان تکیه زنی

خواه بر عرش خدا لم بدهی

گر لب بر این جام همیشه حاضر (حیات) بگذاری

به خدا آزادی

از هر دو جهان...

آنگونه بخوان آری، آنگونه بخوان...

نمیخواهم فریاد برآورم که های فلانی زندگی شاید همین باشد!

اما میخواهم نجوا کنان و آهسته لبانم را بر بنا گوشت نزدیک کنم و پچ پچ کنان بگویمت که هی رفیق!

زیاده مگو

زیاده مخند

زیاده مرو

زیاده میا

زیاده مخوان

و زیاده از تنهایی و حزن و اندوهت مگوی و مگوی و مگوی

لب فرو بند اندکی

-

بستی؟!

گر بسته شود، بعد از آن که بست بسته شود، باز شود شمس شوی، دردانه شوی، رهایی یابی...

فقط باش...

سلامت میشوم

علیکم باش...

شهابت میشوم

کهکشانم باش...

شاهنامه ات میشوم

فردوسی ام باش...

لاله ات میشوم

لادنم باش...

پرستویت میشوم

آسمانم باش...

اصلا تریاکت میشوم

سنجاقم باش...

نه!

سیگارت میشوم

آتیشم! باش...

بیمارت میشوم

طبیبم باش...

اصلا میخواهی همه این ها تو شوی و همه آنها من؟!

اصلا میخواهی همان نیمه "گمشده ات" باشم که میگفتی؟

باشد میروم تا "گم" شوم!...

یکی از پست های قبلیم بود که دلم براش تنگ شده بود! گفتم یادی از گذشته کنم...

نه تو مانی و نه من...

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...

سوء تفاهم

یه داستان تعریف میکنم به شرط اینکه مسخرم نکنیدا !

ما یه جا رفته بودیم مهمونی که برادرم سوئچ ماشین رو گرفت و رفت و ما موندیم و یه ماشین واسه برگشتن

آقا سرتونو در نیارم دیگه کار به جایی رسید که مجبور شدم صندوق عقب ماشین سوار شم و دراز به دراز...

با یه دستمم درب صندوق رو نگه داشته بودم بالا و خیلی هم حال میکردم، اکشن شده بود آخه D:

همینطور داشتیم میرفتیم که یهو دیدم 6-5 تا دختر قد و نیم قد با مامانشون جلو در خونشون ایستادن و دارن

بهم دست تکون میدن و میخندن منم نامردی نکردم با صورت سرخ شده بهشون دست تکون دادم.......

وای خدا نیاره اون روزو در همین حال بودم و ماشین هم داشت میرفت که یهو یه جمعیت کثیری رو دیدم که اونا

هم دارن بای بای میکنن و دست تکون میدن به همونایی که جلوی در ایستاده بودن

وای منو میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خفه شدن رو ترجیح دادم به اینکه در صندوق رو باز نگه دارم

مردم از خجالتتتتتتتتتتتتت

الانم که دارم اینو مینویسم صورتم سرخ شده

البته از این اتفاقا تو محیط مجازی هم میفته اما گاهی اوقات خنده دار نیستن...

شما چی؟ تا به حال دچار سوء تفاهم شدید؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

9کرتم داداش

بدبختی های من از وقتی شروع شد که به هر کس گفتم نوکرتم فکر کرد اربابه...

اوووووف

گفتنم گرفته

مثه بچه ای که تو اتوبوس جیشش گرفته باشه

اما بی خیال مردونه دهنمو میبندم و هیچی نمیگیم

مهم نیست، بزا بچه هه بشاشه...

آها !

عجب اوضاعی شده ها ماشاالله جونای وطنی چقدر ذهن خلاقی دارن، آدم ذوق مرگ میشه واقعا

اسم مستعار هایی انتخاب میکنن که آدم همینطوری میمونه یا اسم هایی برای وبلاگشون انتخاب میکنن که...

یه چند تا نمونه میگذارم ببینید چطورن

من یک کرگدن هستم

من همانم که نیستم

یک دانشجوی نیمه روانی

یک دختر سیگاری

آرتین مامانی

این دو تا رو هم آدرسشونو میگذارم که احیانا نگید از خودش درآورده

چرت و پرت های یک دانشجو  http://korosh-life.blogfa.com

روزنگارهای یک هویج http://mrshavij.blogfa.com

استفراغیات ذهنی یک پسر بچه تخس tokhst.blogfa.com

و...

واقعا آدم میمونه چی بگه ملت عقده ای شدن به خدا، نمیدونن دیگه چطوری باید جلب توجه کنن خود زنی

میکنن! گاهی آدم چقدر خسته میشه از اطرافیانش...

سلامتی خودتون یه صلوات بفرستید حالا

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد

آری اینچنین بود برادر...

میدانی؟

گاهی به جای دراز کشیدن و نشنوال جئوگرافیک نگاه کردن باید به طبیعت بکر سفر کرد و در کنار ساحل دریا

با پاهای برون آمده از کفش و جوراب راه رفت و تجربه کرد هر آنچه تجربه کردنیست...

گاهی باید عمق هم دردیت با سیاهپوستان فقیر و بی خانمان آفریقا فقط یک آه از ته دل نباشد و گرسنگی

را تجربه کنی و روزه بگیری و افطارت را به تعویق بیاندازی و حداقل به فکر پاس داشتن نعمتهای خدایت

باشی...

گاهی باید کوچک شوی تا دیگری را بزرگ کنی

گاهی باید بگذاری و بروی حتی به قیمت نوشیدن جامی زهر...

گاهی باید در دنیای مجازی نیز برای یارت و آنکه دوستش میداری علامت لبخند بفرستی و در دنیای واقعی

اشکهایت...

گاهی هم اینگونه تما-

اینجا هِمِدان است

وای امروز بعد از مدت ها رفتم پارک مردم (یکی از پارک های بزرگ همدان که نزدیک به گنجنامه است)

اما الان هرچی فکر میکنم نمیدونم واقعا من رفتم پارک یا پارک رفت به من!

ای داد بی داد خدایا کی میخواهیم درست شیم آخه...

او میکِشد

تو میکِشی

من میکِشم

او عشق تو را

تو ناز او را

من... مامااااااااااان این فندک لعنتیم کجا مونده باز....

خدایش چقدر قشنگ پست میگذارم موضوع این-

چی شده الان؟ ساعت چنده؟ 2 بامداد؟!

نکنه دیونه میونه شدم راستی راستی؟ نه بابا بلا به دور این چه حرفیه داری میزنی کاوه خان

چی گفتم مگه؟

چه میدونم منم یادم رفت

کاوه داشتی یه چیزی میگفتی بالا یهو حرفت قطع-

ها؟

هاا؟

عجب

بابا ثبت مطلب و بازسازی وبلاگ رو بزن بی خیال شو دیگه

باشه کجاست حالا اینی که میگی؟!

هیچی بابا سه بار tab رو بزن اینتر کن

خو

جنس موافق!

دوستان من فاحشگی فقط فروختن و ارزانی کردن جسم نیست

بلکه بالاترین فاحشگی ها فروختن و ارزانی کردن معنویات و روح آدمی است

دوست دارم های الکی...

دلدادگی های الکی...

بوسه های الکی...

وابسته شدن های الکی...

یادمه چند وقت پیش تو یه شبکه اجتماعی یه دختره بود با پروفایله (مامان بزرگ) بعد از چندین گفتگو طرف

برگشته میگه من تا به حال با هیچ پسری دوست نشدم منم گفتم بله این که کاملا پیداست خوب دیگه چی؟..

بعد از یه مدت دیگه بهم میگفت من یه روز گوشیم پیشم نباشه میمیرم!!! گفتم چطور مگه؟! گفت: حدود 100

تا دوست دارم که باهاشون پیامک بازی میکنم! گفتم اوووووووووه حالا اینایی که میگی چطور دوستی هستن؟

گفت همشون پسرن اما به خدا تا به حال با هیچکدومشون تلفنی تالک یا گفتگو نکردم به صورت صوتی

گفتم دمت گرم بابا خیلی باحالی

حالا چرا این ماجرارو تعریف کردم؟ نمیخوام بگم این یعنی فاحشگی! اما... هیچی بابا بی خیال

دلم پره دارم چرت و پرت میگم لابد

توجه کردید لابد! از اون روزی که این وبلاگو راه اندازی کردم غریب به 98 درصد بازدید کنندگانی که نظر گذاشتن

و خلاصه همسایه شدیم باهاشون جنس مخالفم بودن! این چیو میرسونه به نظرتون؟

به نظرم بهتره چشماتونو رو این حقایق ببندید و صفحه وبلاگ رو ببنید و بزنید به چاک

واقعا واسه خودم متاسفم که تو جامعه ای زندگی میکنم که جواناش دچار عقده های جنسی و شخصیتی و

مرگ مغزی هستن واقعا برای سران مملکت و همه مسئولین و کلا ایرانی جماعت متاسفم واقعا متاسفم...

خیلی دوس دارم به مادران فردای جامعه ام بپرم و ریچارد بارشون کنم که ای آقا اینا حتی... بی خیال اما جاش

هست بگم شاهین نجفی خوب میگه ما که مرد نبودیم حداقل شما زن باشید، حداقل میشه به دختر جماعت

تبریک گفت به خاطر خیلی چیزا، به خاطر اینکه دوستای صمیمیشونو به دوست پسراشون ترجیح نمیدن و...

شاعر میگه، گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من  آنچه البته به جایی نرسد فریاد است...

تصمیم گرفتم عکسمو گوشه وبلاگم بگذارم که هر کس از قیافه ما خوشش نیومد دیگه نیاد وبلاگم و گورشو گم

کنه

بدرود...

قدرت فکر

بعد از کلی فکر کردن به وضعیت بد روحیم آخر سر به این نتیجه رسیدم که آقااااا وضع روحیت بده؟؟؟؟!!

آره؟! خوب یکی از دلایل مهمش اینه که زیادی داری به یه چیزی فکر میکنی

خدا وکیلی ذهن یا همون فوئاد و زیر مجموعش که همون فکره! چقدر میتونه هم مضر باشه هم مفید!

میگید نه؟ وقتی در بدترین وضع روحی ممکن قرار دارید امتحان کنید فکرتون رو به یه چیز دیگه متمرکز کنید

یا علی...!

فاطمه زرّين تاج طاهره قرّة العين

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو برو 

شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو

از پی ديدن رخت همچو صبا فتاده ام 

خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو

ميرود از فراق تو خون دل از دو ديده ام

دجله به دجله يم به يم چشمه به چشمه جو به جو

دور دهان تنگ تو عارض عنبرين خطت

غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو

ابرو و چشم و خال تو صيد نموده مرغ دل

طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو

مهر تو را دل حزين بافته بر قماش جان

رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو

در دل خويش "طاهره" گشت و نديد جز تو را

صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو